آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 

 

این درد نوشته ها

نه دلنشین اند نه زیبا

یک مشت حرف زخم خورده اند

که بغض دارند

 

 



تاريخ : شنبه 14 آذر 1394برچسب:عشق و عرفان ، حرف زخم خورده, | 12:51 | نويسنده : زهره |

 

 

دلتنگــی هایــــَم را زیر بغـل زده اَم
نشسته اَم در انتظار ِ روز های ِ مبـادا
سهم من از تــو
همـین دلتنگـی ها ییست
که بی دعوت می آینـد
و
خیال ِ رفتن نـدارند

 

 



تاريخ : شنبه 14 آذر 1394برچسب:عشق و عرفان ، انتظار, | 12:48 | نويسنده : زهره |

 

 وقتی دلت خسته شــد،

دیگر خنده معنایی ندارد

فـقـط می‌خندی تا دیگران، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد!

 وقتی دلت خسته شــد،

 دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی‌کنند

فـقـط گریه می‌کنی چون به گریه کردن عادت کرده‌ای!

وقتی دلت خسته شــد،

دیگر هیچ چیز آرامت نمی‌کند به جز؛

 

                                                                       دل بریدن و رفتن!

 



تاريخ : شنبه 14 آذر 1394برچسب:عشق و عرفان , غم آشیانه, | 10:1 | نويسنده : زهره |

 

آزارم می دهی . . . به عمد  . . . 

 

اما من آنقدر خسته ام  . . .

 

آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم . 

 

نه گله ای . . . 

 

نه شکوه ای . . .

 

حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است .

 

دیگر چیزی برای دلبستن نمانده است  . . . !

 

انتظار بی مفهوم است . . . ! 

 

نه کینه ای . . .  نه بغضی . . .  نه فریادی . . . 

 

فقط صدای نم نم باران 

 

این منم که به وسعت دل زمین می گریم .

 



تاريخ : شنبه 14 آذر 1394برچسب:عشق و عرفان , به وسعت دل زمین, | 9:51 | نويسنده : زهره |

 

 

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...



گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!

که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...



گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید...

 

 



تاريخ : شنبه 14 آذر 1394برچسب:عشق و عرفان ، دل, | 8:55 | نويسنده : زهره |

 

قلب آدم ها گاهی شکوه می کند چرا که آدم ها می ترسند که بزرگترین رؤیاهایشان را متحقق کنند،

چون یا فکر می کنند که لیاقتش را ندارند و یا اینکه نمی توانند از عهده آن برآیند. ما قلب ها از ترس می میریم.

تنها از اندیشیدن به عشق های مدفون شده و یا لحظاتی که می توانستند خیلی زیبا باشند و نبودند یا گنج هایی که می توانستند کشف شوند ولی برای همیشه در زیر خاک مدفون ماندند چون اگر هریک از این اتفاق ها بیفتد ما رنج وحشتناکی می کشیم.

«قلب من از رنج کشیدن می ترسد» 

 همیشه به قلبت بگو: «که ترس از رنج از خود رنج بدتر است» (تاریکترین لحظه شب لحظه قبل از طلوع آفتاب است).

 

 



تاريخ : سه شنبه 10 آذر 1394برچسب:عشق و عرفان ، ترس از رنج, | 12:29 | نويسنده : زهره |

 

اینبار هم خورشید خواست با نور حیاتش پلک هایم را بر هم زند

اما نمیدانست که چشمان من پیش از طلوعش ، به شوق صدای قدم های تو شهر را پیموده

تا به میعادگاه همیشگی

آنجایی که دل در انتظار آمدنت غوغا میکند چشم به ره بنشیند تا خاک قدومت را سرمه چشم خویش کند.

خورشید آسمان نمیدانست که طلوع صبحدمان دلم تویی که با آمدنت شوقی در سرم و نوری در دلم بر پا میکند.

زیبای من ، امروز خورشید هم به حال دلم حسادت می کند چرا که نور امید من تویی و باز هم تو.

زیبای من ، احساس دلم همه از نور تو سرچشمه می گیرد.

 

و اینبار هم اگر گوشه چشمی به حال دلم نکنی دلم تیره تر از تیرگی ها خواهد ماند.



تاريخ : شنبه 7 آذر 1394برچسب:دل نوشته های خودم , احساس دلم, | 11:22 | نويسنده : زهره |