آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 

خدايا !

مي شود حال دلم را خوب كني؟

چيز زيادي نمي خواهم

دلم براي يك خنده از ته دل تنگ شده

دلم براي آرامش جان تنگ شده

تا به كي پريشاني

تا به كي چشم انتظاري

خدايا!

مي شود خيال را از ذهن من دور كني؟

ديگر توان خستگي طاقت فرساي روزانه را ندارم

ديگر قدرت آشفتگي بي دليل شبانه را ندارم

مي شود چشم بر هم گذارم و با خيال آسوده شب را سحر كنم؟

مي شود براي فردايم نوري از جنس طلوع بر قلب رنجورم هديه دهي ؟

اگر خواسته من زياد است و آرزوي خيالم محال

اگر مصلحت كار در اين است و صلاح من در آن

پس اي مهربان

يا اميدم را براي هميشه نا اميد كن

يا نا اميديم را اميدوار

نمي دانم چه مقدر ميكني بر اين حال پريشانم

اما هر چه باشد گلايه اي ندارم

 

باز همچون گذشته مي سوزم و با سوختن دل مي سازم.

 



تاريخ : شنبه 29 فروردين 1394برچسب:دل نوشته های خودم , گلايه اي ندارم, | 12:9 | نويسنده : زهره |

 

 

 

دیشب در جاده های سکوت

در ایستگاه عشق

هر چه منتظر ماندم کسی برای لمس تنهاییم توقف نکرد

و من تنهاتر از همیشه به خانه برگشتم . . .

 

 

 



تاريخ : شنبه 29 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، ایستگاه عشق, | 10:52 | نويسنده : زهره |

 

 

 

تو که نباشی باران نمی بارد ... ،

 

 

فقط بعضی وقت ها زمین و زمان خیس می شود ...

 

 



تاريخ : سه شنبه 25 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، باران, | 8:34 | نويسنده : زهره |

 

 

کاش می فهمیدی

 برای این که تنهایم تو را نمیخواهم؛

برعکس

 

برای این که میخواهمت ؛ تنهایم …!!!

 

 



تاريخ : سه شنبه 25 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، کاش می فهمیدی, | 8:24 | نويسنده : زهره |

 

 

نقـاشــی اش خــــوب نبــود!

امـــا

خــوب راهـش را کشیــــد و رفـــــت … !

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 25 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، نقاشی, | 8:18 | نويسنده : زهره |

 

بیزارم از بودنهایی که با نبودن فرقی ندارند

 

به همین سادگی

 

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 24 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، بودن و نبودن, | 9:51 | نويسنده : زهره |

 

 

 

گـــــاهی نـــــه گریـــــه آرامت می کنــــد


و نـــــــــــه خنــــــــده


نــــــــه فریـــــــــاد آرامــت می کنــــــــد


 نـــــــه سکــــــــوت


آنجـــــاست کـــــه بـــا چشمانی خیس


رو بـــه آسمـــــان می کنی و می گویی


خدایــــــا 


تنهـــــا تــــو را دارم 

 

 تنهـــــــایم مگـــــــذار

 

 

 

 



تاريخ : شنبه 22 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، تنهایم مگذار, | 8:16 | نويسنده : زهره |

 

تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي

مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي

 

و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم.

 



تاريخ : جمعه 21 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، یادت, | 13:27 | نويسنده : زهره |

 

 

يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر مي‌ارزد پس نگو...

نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست...

قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است،

ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست.

دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد

 

 



تاريخ : جمعه 21 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، روياي دور از دسترس, | 13:14 | نويسنده : زهره |

 


ایســــــتــــاده ام ... 

 بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود ... ! 

 مـــن ،  همیــن جا ،

  کنار قـــول هـایت ، 

 درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت 

و در عمــــق نبـــودنت ، 

 

 محـــــکم ایــستاده ام !!   

 

 



تاريخ : جمعه 21 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، سرنوشت, | 12:55 | نويسنده : زهره |

 

 

 



تاريخ : جمعه 21 فروردين 1394برچسب:عکس نوشته ، آب روان, | 9:24 | نويسنده : زهره |

 

 همه کارهایت را بخشیدم

جز آن تردید آخر هنگام رفتنت

که هنوز مرا به برگشتنت امیدوار نگه داشته

ما بهم نمیرسیم

اما بهترین غریبه ات می مانم

که تو را

همیشه دوست خواهد داشت

 



تاريخ : سه شنبه 11 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، بهترین غریبه , | 12:5 | نويسنده : زهره |

 

باز تنها شدم ، تنها تر از تنها شدم

عقل پاي رفتن كرده

دل تاب آن نداره

عقل گويد آري زود باش

دل گويد همي رام باش

اين عقل و دل روزي همدم و همراز هم بودند

اينك شدند بيگانگان راه هم

ديگر نه عقل مانده

نه اين دل ديوانه

تا بودنم را معنا كند

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 11 فروردين 1394برچسب:دل نوشته هاي خودم ، عقل و دل, | 11:56 | نويسنده : زهره |

 

 من همان سرو قد خميده ام

تنه ام ترك خورده و شاخه هايم خشكيده

هماني هستم كه روزي قامتم تا آن سوي آسمان رها شده

كودكان بر شاخه هاي تنومندم ، غرق بازي ، همچون تاب سواري

و عاشقان خسته بر تنه ام ، خاطرات خوش روزگار را به تصوير مي كشيدند

و بزرگان زير سايه ام ، تا پاسي از روز در گوشم نجوا مي كردند

و باغباني پير كه با اشك چشم خويش ، ريشه ام را سيراب مي كرد

اينك  ، همگان خسته شده اند ، همچون خسته دلان

و من نيز از دوري همه آنها پير و فرسوده شده ام

ديگر حتي كودكان ، به هم بازي خويش سر نمي زنند

ديگر عاشقان دل خسته ، خاطرات تلخ خويش را برايم به تصوير نمي كشند

ديگر شايد بزرگي نباشد كه در گوشم نجوا كند

و ديگر اشك هاي باغبان پير ، ريشه ام را سيراب نمي كند

و حال تنها تر از تنها شده ام.

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 10 فروردين 1394برچسب:دل نوشته هاي خودم ، سرو قد خميده , | 13:4 | نويسنده : زهره |

 

بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود

چه بیقرار بودی زودتر بروی

از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شده بودی

من سوگوار نبودنت نیستم

من شرمسار این همه تحملم !



تاريخ : دو شنبه 10 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، تحمل, | 12:58 | نويسنده : زهره |

 

گاهی سخت می شود 

دوستش داری و نمی داند

دوستش داری و نمی خواهد

دوستش داری و نمی آید

دوستش داری و سهم تو از بودنش

فقط تصویری است رویایی در سرزمین خیالت

دوستش داری و سهم تو

از این همه ، تنهایی است

 

 



تاريخ : دو شنبه 10 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، سرزمین خیالت, | 11:50 | نويسنده : زهره |

 

وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند،

 وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است،

وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم...

وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند...

 و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند...

وقتي تمام عالم را قفس مي بينم...

بي اختيار از کنار آنهايي که دوسشان دارم.. بي تفاوت مي گذرد...

 

 



تاريخ : دو شنبه 10 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، غمهاي عالم, | 11:26 | نويسنده : زهره |

 

 وقتي تمام شهر ديگر دري به روي تو ، خود را نمي گشود

دستان گرم رفيقي نيافتي

آغوش مهر كسي ، عاشقت نشد

با آن دل شكسته ، كسي مهربان نبود

وقتي كه كوبه هاي نكوبيده اي نماند

تنها اگر شدي

برگرد پيش من

من عادتم ، خريدن دل هاي خسته است

من عاشقم ، به آنكه نمي خواهدش كسي

دل مي برم ، از آنكه دلش را شكستنه اند

آغوش من ، بپذيرد تو را به مهر

برخيز ، خسته ي اين روزگار قهر در كوچه اميد

نبش طراوت زيباي عاشقي

در انتهاي آن گذر تنگ بي كسي

آري ، بزن تو زنگ خدا را ، غريب عشق من چشم در رهم كه بيايي...

 

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 10 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، بزن تو زنگ خدا را , | 10:20 | نويسنده : زهره |

 

 از خدا پرسيدم:

خدايا چطور مي توان بهتر زندگي كرد؟

خدا جواب داد: گذشته ات را بدون هيچ تأسفي بپذير،

با اعتماد ، زمان حال ات را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو.

ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز.

شك هايت را باور نكن و هيچگاه به باورهايت شك نكن.

زندگي شگفت انگيز است فقط اگر بدانيد كه چطور زندگي كنيم.

 

 



تاريخ : دو شنبه 10 فروردين 1394برچسب:عشق و عرفان ، چطور زندگي كنيم , | 10:17 | نويسنده : زهره |