آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 

 

سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.

برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند

و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره

منتوماکجا ایستاده اییم.

سهم ما چیست؟

نقش ما چیست؟پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟

 

 



تاريخ : دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان , سهم ما چیست؟, | 12:26 | نويسنده : زهره |

 

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:عکس نوشته ، خدایا خسته ام, | 10:59 | نويسنده : زهره |

 

  

خدایـــــا 
اجازه هست ناصبوری کنم؟ 
به بزرگیت قسم از صبوري خسته ام...! 
از فريادهاييكه در گلويم خفه ماند و میماند...! 
از اشك هايي كه شبها تنها بالشتم را خيس ميسازد و تو شاهد آن هستی...! 
و از حرف هايي كه زنده به گور گشت در گورستان دلم...! 
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را در بی پناهیت و در پشت هزاران دروغ پنهان کنی...! 
آرزوی پــــــرواز دارم از سر زمين...!

 

 



تاريخ : دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، از صبوري خسته ام, | 10:47 | نويسنده : زهره |

 

 

 

 

هيچ باراني نمي بارد ؛ مگر صفا دهد؛ هيچ گلي جوانه نمي زند ؛ مگر هديه شود

هيچ خاطره اي زنده نمي ماند ؛ مگر شيرين باشد ؛ هيچ لبخندي نيست ؛ مگر شادي بياورد

پس :

 

بگذار باران شوق بر زندگيت ببارد ؛ تا روحت را صفا دهد

گلهاي عشق در دلت جوانه زند ؛ تا آنها را به ديگران هديه کني

خاطراتت قشنگ باشند ؛ تا همواره به يادشان بياوري

لبخند بر لبانت نقش بندد ؛ تا شادي را بيفشاني

 

و بهاري بيايد تا بداني ؛ باز هم فرصت بودن هست

 

 



تاريخ : دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، بهاري بيايد, | 10:20 | نويسنده : زهره |

 

 

همه ی فصل جوونیم پا به پای عاشقی رفت

تا رسیدم به تو عمرم مثل عطر رازقی رفت

دل من تو این جزیره واسه هر دلی پناه بود

لب ساحل تک و تنها چشم به راه قایقی رفت

دیگه حوصله ندارم خسته ام خسته ی خسته

 

روی کتفم جای زخم و دلم از همه شکسته

 

 

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، تا رسیدم به تو, | 8:52 | نويسنده : زهره |

 

 

 هیچگاه


تو را...

آنگونه دوست نخواهم داشت...

که زندانیم باشی...!

زندانبانی...

شغل مورد علاقه ام نیست...!

و از دید من...

زندان...

منفورترین مکان دنیاست...!

من...

تارهای افکار خویش نیز...

گسسته ام...

چه برسد

به تو ...

تو میتوانی پرنده باشی...

اما...

اینکه بخواهی تا چه حد...

در آسمان من...

اوج بگیری...

در خود توست...

میزان اوج گرفتن و پروازت...

بستگی دارد به...

"
آرزویت""باورت""خواستنت""صداقتت"

و...

"
عشقت"

هر میزان که...

از چشمه عشق...

سیرابتر بنوشی...

بیشتر اوج خواهی گرفت...!

من...

تو را آرزو نخواهم کرد... 


آنکه با دل می آید...

با دل میماند...

و این...

می ارزد به تمام زندگی...!!!

 

 

 






تاريخ : دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، چشمه عشق, | 8:12 | نويسنده : زهره |

 

اسمت را موج می‌برد

خودت را کشتی

موهایت را باد

و یادت را

دفتــر گــم ‌شــده‌ام!

از تو چه میماندجز چند تکه کاغذ قدیمی..

و گاهی عکس های زرد شده..

و از من چی میاند...

جز مشتی احساسات بی دلیل

 



تاريخ : جمعه 22 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، احساسات بی دلیل, | 13:33 | نويسنده : زهره |

 

 

مدتیست دلم شکسته
کاش میشد آخر اسمت نقطه گذاشت
تا دیگر شروع نشوی
کاش میشد فریاد بزنم پایان
دلم خیلی گرفته است
آدم ها از دور دوست داشتی ترند

 

 

 

 

 

 



تاريخ : جمعه 22 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، دلم شکسته , | 13:26 | نويسنده : زهره |

 

 

هر کس در دنیا باید یکی را داشته باشد که حرف های خود را با او بزند،
آزادانه و بدون رودربایسی و خجالت،
به راستی انسان از تنهایی دق می کند!

 

 



تاريخ : جمعه 22 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، تنهایی , | 8:54 | نويسنده : زهره |

 

 هزاران دستـــــــم به سویم دراز شود !!!

پــــــــس خواهم زد

تنــــــــــها

تمنای دستان تـــــــــــو را دارم

 

 

 

 



تاريخ : جمعه 22 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، دستان تو, | 8:10 | نويسنده : زهره |

 

 

 



تاريخ : پنج شنبه 21 اسفند 1393برچسب:عکس نوشته ، جز من, | 13:30 | نويسنده : زهره |

 

 

پشتِ این روزها ، فردایی اگر نباشد

 و پشت این ابرها ، خورشیدی

پشتِ پلک های تو، امّا

نگاهی هست که ، دوستش دارم

 

 

 





تاريخ : پنج شنبه 21 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان , نگاهی هست , | 13:20 | نويسنده : زهره |

 

 

مراقب باش !

دست روزگار هلت میدهد ؛
ولی قرار نیست تو بیفتی ،
اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی ، اوج می گیری ...

به همین سادگی ...

 



تاريخ : شنبه 16 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، دست روزگار, | 8:41 | نويسنده : زهره |

 

 

گاهی عکسی را میسوزانیم....

گاهی عکس ما را میسوزاند...

گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم...

گاهی سال ها با یک عکس زندگی میکنم...

گاهی برای یک عکس التماس میکنیم...

گاهی...

.

.

.

.

راستی خاطره ها با آدم چه ها که نمی کنند ...؟؟!!

 

 



تاريخ : چهار شنبه 13 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، خاطره ها, | 8:53 | نويسنده : زهره |

 

خدايا كجاي كتاب قانونت نوشته اند

آنكه زخم بر دل عاشق نهاد جرمي ندارد

و آنكه رنج كشيد مي بايست غم خود را تا ابد در دل نهان كند

خدايا دلي داده بودي ، ديگر طاقت بار غم را ندارد

دوش هايم سنگيني مي كنند

كمرم خم شد

قلبم شكست

ساده مي گويم خدايا خسته ام از ماندن

شب و روزم در غم و اندوه سپري مي شود

اگر ميخواهي مرهمي بر زخم دلم بگذراري

مرا ببخش

مرا ببر

مرا از اين زندان غم رها كن

 


 

 

 



تاريخ : چهار شنبه 13 اسفند 1393برچسب:دل نوشته های خودم , رها کن, | 8:28 | نويسنده : زهره |

 

چه كنم امشب چشم هايم باراني است

بار سفر بسته ام ، كوله ام غرق غم است

تكه ناني خشكيده در دست دارم كه در بزم سفر ، با آب چشم آن را تر كنمهر چند سفر پيچ و خم هايي دارد

راه گلويم بسته

بغض ها در نفسم

قلبها در تپش است

گويي اينبار هم كه به ديدارش مي روم مرا نپذيرد

انگار باز هم وقت سفر نيست

و باز هم خواهد شكست قلب زخمي و ترك خورده ي من

و گويي اصلا سواري در راه نيست !

و چه دشوار است كه ناگاه در جاده هاي انتظار

به سوي عطر ياس روي و او را نيابي

و چه سخت است كه اينبار در تنهايي شب

همچون غبار سهمگين دريا

تنها و بي اميد از اين كوچه گذر كني

و چه دشوار تر

حتي اميد يك لحظه ديدنش را

نداشته باشي.

 

 

 



تاريخ : چهار شنبه 13 اسفند 1393برچسب:دل نوشته های خودم ، سفر, | 8:25 | نويسنده : زهره |

   

    خدايا ...

درد دادي و درمان نيز هم

اما درد من درماني ندارد نيز هم

پس صبرم را بي نهايت كن

تا دردم پنهان شود.

 

 



تاريخ : چهار شنبه 13 اسفند 1393برچسب:دل نوشته های خودم ، صبر, | 8:23 | نويسنده : زهره |

 

 

دارم فکر میکنم،
اگر زمین هم مثل آسمان بود چه می شد؟
اگر هر کسی راه خود را می رفت،
و هیچ راهی برای ادامه دادن و گذر از آن،
باقی نمی گذاشت.
مثل پرنده ها، که از آسمان می گذرند.
و هیچ راهی به جا نمی گذارند
تا دیگر پرنده ها آن را دانبال کنند.
آسمان همیشه خالی است،
و هر پرنده مجبور است راه خود را پیدا کند
آیا این طوری بهتر نبود ؟؟؟

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 11 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، ناگفته های من و تو, | 12:46 | نويسنده : زهره |

 

 تو چه ساده ای و من چه سخت

تو پرنده ای و من درخت

آسمان همیشه مال توست

ابر زیر پای توست

من ولی همیشه گیر کرده ام

تو به موقع میرسی و من

سال هاست دیر کرده ام

 



تاريخ : جمعه 8 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، سال ها, | 12:46 | نويسنده : زهره |

 

 

 

خدايا !

حالم را تكان بده

 

خيلي وقت است ، دلخوشي هايم ته نشين شده اند ...

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 5 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، ته نشين, | 15:19 | نويسنده : زهره |

 

ناگهان شب هنگام در فراسوي نگاهت

نگاهم به نگاهت نظر افتاد

و سكوت مبهم چشمهايت ، چشم هاي اشكبارم را در سياهي شب

همچو امواج دريا ، موج آگين كرد

و دل و دستم ، به لرزه افتاد

قلبم كه تمام وجودم از عشق تو سرشار بود را به طپش انداخت

و تو چه ساده گذر كردي ، دريغ از يك كلامي كه شايد آغاز ديگري بود

و تمام شب را در سياهي به نيمه گذراندم

و چه ساده بود برايت

و چه دشوار بود برايم

 

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 5 اسفند 1393برچسب:دل نوشته های خودم ، نگاهم به نگاهت, | 15:17 | نويسنده : زهره |

 

 

خداوندا ، خستگي و خشم بيزاري درونم را مي بيني؟

خداوندا شكسته شدن روحم را مي بيني؟

به اينها پاسخي بده كه من از تيزترين كاردها هم بيشتر بريده ام.

آري من بريده ام !

 

خداوندا به بريدگي هايم چسب بزن!

 

 

 

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 4 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، بريده ام, | 8:57 | نويسنده : زهره |

 

 

خدايا ، خواهش كه نه ... التماست را ميكنم !

دو راهي هاي زندگيم را بردار ...

 

من همين يك راه ، را هم اشتباه مي روم.

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 4 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، دو راهی, | 8:52 | نويسنده : زهره |

 

 

 

برف سفید از حوصله ی ابر سیاه خارج بود

می چرخید

و 

می گردید

و 

زمین همه ی حساب و هندسه اش را بر هم زد

آب شد

رو سیاه شد

و 

بالاتر از سیاهی رنگی نیست

برف سفید نشست...

به عزای خود!

چه بازی های تلخی دارد این چرخ!

 



تاريخ : شنبه 2 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان , چرخ و چرخ, | 9:18 | نويسنده : زهره |

 

 

چرا بر شهر ببارد؟

نه خاکی که بوی باران بگیرد

نه سقفی که صدایش را بشنود

نه چشمه ای که بجوشد

نه چشمی که تر شود

نه دلی...

 

که بلرزد.

 

 

 

 



تاريخ : شنبه 2 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، باران, | 9:10 | نويسنده : زهره |

 

 

باران

زد

به در و دیوار

...

باز در ها بسته 

پنجره ها دیوار

دیوار ها بلند

...

سفرنامه ی باران

به بلندای آسمان با شکوه 

 

به مساحت زمین غم بار

 

 

 

 

 



تاريخ : شنبه 2 اسفند 1393برچسب:عشق و عرفان ، این شرح بی نهایت, | 9:4 | نويسنده : زهره |