دلم گرفته است يا دلگيرم
يا شايد هم دلم گير است
نمي دانم
اصلا هيچ وقت فرق بين اينها را نفهميدم
فقط مي دانم دلم يك جوري مي شود
جوري كه مثل هميشه نيست
دلم كه اينطور مي شود ، غصه هاي خودم كه هيچ
غصه هاي همه ي دنيا مي شود غصه ي من
بعد دلم بدجور غروب زده ميشود...
دلم بهانه ي " تو " را دارد!
تو مي داني بهانه چيست؟
بهانه ، همان است كه شب ها خواب از چشم خيس من مي دزدد
بهانه همان است كه روزها ميان انبوهي از آدم ها ، چشمانم را پي تو مي گرداند.
بهانه همان صبري است كه به لبانم سكوت مي دهد ؛ تا گلايه اي نكنم از " نبودنت "
اگر جاي دانه هايت را كه روزي كاشته اي فراموش كردي
باران ؛ روزي به تو خواهد گفت كجا كاشته اي ...
پس " خير " را بكار
روي هر زميني ...
و زير هر آسماني ...
براي هر كسي...
تو نميداني كي و كجا آن را خواهي يافت؟!
كه كار نيك هر جا كه كاشته شود به بار مي نشيند...
و اثر زيبا باقي مي ماند
حتي اگر روزي صاحب اثر ديگر حضور نداشته باشد...
نه حوصله ي دوست داشتن دارم
نه مي خواهم كسي دوستم داشته باشد
اين روزها سَردم
مثل دي
مثل بهمن
مثل اسفند
مثل زمستان
احساسم يخ زده
آرزوهايم قنديل بسته
اميدم زير بهمن سردِ احساساتم دفن شده
نه به آمدني دل خوشم و نه از رفتني غمگين
اين روزها پر از سكوتم ...
هنوز دلخوشم به " خدانگهدارت "
اگر نمي خواستي برگردي
اصراري نبود كه خدا مرا نگه دارد
بگوييد روي سنگ قبرم بنويسند:
اگر تنها نبود شايد اصلا قبري اينجا نبود!
دست بر دلم مگذار
ميسوزي...
داغ خيلي چيزها بر دلم مانده !!!
حَراج كرده ام ؛
تنهائيم نصف قيمت...
سوگِ خاطره ها خَرج ميخواهد ديگر...
آيينه مي گويد:
پير شدي...
موهاي مشكي ات سپيد شد
عيبي ندارد آيينه
موهايم را رنگ ميكنم
دوباره جوان مي شوم
دلم با بغض ميگويد:
ميشود مرا هم رنگ كني؟
زير لب ميگويم
دلكم كدام تكه ات را رنگ كنم؟؟؟
هميشه يه فرصتي براي شروع كردن ميتوان يافت ...
در حالي كه ما اكثر اوقات به تمام كردن فكر ميكنيم.
قول بده كه خواهي آمد ، اما هرگز نيا !
اگر بيايي همه چيز خراب ميشود !
ديگر نمي توانم اينگونه با اشتياق به دريا و جاده خيره شوم !
من خو كرده ام به اين انتظار
به اين انتظار
به اين پرسه زدن های در اسكله و ايستگاه !
اگر بيايي من چشم به راه چه كسي بمانم؟
از كسي كه دلش گرفته...
نپرسيد چرا؟
آدمها وقتي نمي توانند دليل ناراحتيشان را بيان كنند...
دلشان ميگيرد ...
خدايا...
ميدانم اين روزها از دستم خسته اي
كمي صبر كُن ، خوب ميشوم ...
بگذار باران بزَند ...
دلم بگيرد ...
ميروم زير آسمانت ...
دستهايم را مي سپارم به دستت ...
سرم را ميگيرم به سمتَت
قلبم مال تو ، اشكهايم كه جاري شود ، ميشوم هماني كه دوست داري ...
پاك ، استوار ، اميدوار ...
بگذار باران بزند ...

گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 476
بازدید ماه : 1038
بازدید کل : 100368
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content