خاطرات
چه يكي باشد چه صدتا
خوب كه باشد دمار از روزگارت در مي آورد ...
خاطرات را مي گويم !
مهربانی تا کی!!!
بگذار سخت باشم و سرد!!!
باران که بارید....چتر بگیرم و چکمه......
خورشید که تابید......پنجره ببندم و تاریک...
اشک که آمد....دستمالی بردارم و خشک.........
او که رفت.....................نیشخندی بزنم و سکوت!!!!!!
گاه خاطرات خنده دار
ساده ترين بهانه براي گريستن مي شوند!
آنان كه بودنت را قدر نمي دانند
رفتنت را " نا مردي " مي خوانند ...
من
با كناري ات
كنار نمي آيم !
كنار مي روم ...
تو براي هميشه مي روي و من چقدر كار روي سرم ريخته !
خاطرات زيادي براي فراموش كردن دارم ...
بودم!
ديدم با ديگري شاد تري
رفتم!
اينجا زمين است ، زمين گرد است!
تويي كه مرا دور زدي ...
فردا به خودم خواهي رسيد!
حال و روزت ديدني ست...
معجزه ها با باد رفته اند
و چشماني كه چشم مرا گرفت
هميشه در حاشيه ي آيينه جا ماند
و پشت پنجره چقدر نيامد
آنكه قرار بود!
گاهی آنچنان مزخرف می شوم که برای دیگران قابل درک نیستم...
حتی عزیزترین کسم را از خودم می رانم
اما در آن لحظه آرزو دارم او بگوید:
می دونم دست خودت نیست درکت می کنم...
دارم از تو حرف میزنم...
اما روحت هم از نوشته هایم خبر ندارد...
ایرادی ندارد یاد تو...
به نوشته هایم رنگ میدهد...
شاید دیگری بخواند و آرام گیرد ذهن پریشانش...
بیقرار كه می شوم...
تمام قرارهایمان یادم می آید...
محو تصویرهایی می شوم كه روزگاری رویایمان بود ...
بیقرار كه می شوم...
دوباره با چشمهایت در چشمهایم نقش می زنی و...
طعم تلخ نبودنت بی قرارترم میكند ...
قرارمان بی قراری نبود !!!!
حیف... قرارمان را فراموش کردی .....
تنها يك حرف مرا آزار مي دهد ، حتي يك كلمه هم نميشود
تنها يك حرف مرا هر روز غمگين تر مي كند...
همان يك " ن " كه در ابتداي " بودنت" نشسته است!
موهايم كه يكدست همرنگ دندانهايم شد!
باز هم با عشق مي نويسم:
دوستت دارم.
قلبم اين روزها سخت درد ميكند!
كاش يك لحظه مي ايستاد تا ببينم دردش چيست؟
درد يعني او هست
اما نه براي من ...
هنوز مثل سابق " مهربانم" اما ديگر كسي صدايم نمي كند
" مهربانم"
سخت است بغض داشته باشي و بغضت را هيچ آهنگي نشكند
جز صداي كسي كه ديگر نيست!
بهشت فاصله پلك بالا و پايين من است.
وقتي كه به " تو " نگاه مي كنم.
ميخواهمت ...
اين خلاصه ي ، تمام حرفاي عاشقانه دنياست.
نيمه گمشده تو پيدا نكردي ، زياد مهم نيست.
درد واقعي از اونجايي شروع ميشه كه نيمه پيدا شدتو گم كني!
درد داره؛ وقتي يكي ميشه همه ي زندگيت !
ولي هيچ جاي زندگيت حضور نداره!
بس كن ساعت.
ديگر خسته شدم.
آره من كم آوردم ، خودم ميدونم كه نيست.
آنقدر با صدايت نبودنش را به رخم نكش!
رفتم ولي قلبم هنوز
هواتو داره شبو روز
من هنوزم عاشقتم
به دل ميگم : بساز و بسوز
دلتنگي هميشه از نديدن نيست.
لحظه هاي ديدار با همه زيبايي گاه پر از دلتنگي است!
كاش زمان در دستانم بود
تا زمان با تو بودن را آنقدر طولاني مي كردم
كه زماني براي بي تو بودن باقي نماند!
مترسك آنقدر دستهايت را باز نكن
كسي تو را در آغوش نميگيرد.
ايستادگي هميشه تنهايي دارد!
مطمئن باش وقتي براي كسي مهم باشي
او هميشه راهي براي برگشتن پيدا خواهد كرد.
نه بهانه اي براي رفتن و نه دروغي براي توجيه ... !
یه روز یکی وارد زندگیت میشه
که از تمام کسایی که ترکت کردن
به خاطر رفتنشون تشکر میکنی . . .
مردی نفس نمیکِشَد
و زنی که حرف ، نمیزند . . .
تمامی مرگها تنها دو دستهاند :
نخواستنت رو بلد نیستم
نداشتنت رو یادم نده . . .
نالیدن از این فاصله ها کار قلم نیست
در خانه ی ما جز غم دوری تو غم نیست
افسانه نگو چگونه دست از تو کِشم من ؟
من عاشق چشمان تو ام! دستِ خودم نیست . . .
اقیانوسها و جزایر را در مینوردم ، کنار تو مینشینم با تو سخن میگویم
بر موهایت دست میکشم ، دستهایت را در دستهایم میگیرم و برمیگردم
بیآنکه مرا دیده باشی . . .
می ترسم
کسی نه خودت را
که دوست داشتنت را از من بگیرد !
خدايا ! در قرآنت جاي سوره اي به نام عشق خاليست ...
كه اينگونه آغاز ميشود :
و قسم به روزي كه قلبت را مي شكنند و جز خدايت مرهمي نخواهي يافت.
هنوز هم از بین کارهای دنیا
دل بستن به دلت
بیشتر به دلم میچسبد . . .
ناسپاس از عشق پاکت نیستم
من که عمری با خیالت زیستم
دوستت دارم به جان تو قسم
روی حرفم تا ابد می ایستم!
ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
“ﻣﺮﮒ” ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﺩ
“ﻓﺎﺻﻠﻪ” ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ . . .
این سماور جوش است
پس چرا می گفتی
دیگر این خاموش است؟
باز لبخند بزن
قوری قلبت را
زودتر بند بزن
توی آن مهربانی دم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چای تو دم بکشد
شعله اش را کم کن
دستهایت
سینی نقره نور
اشکهایم
استکان های بلور
خدایا !
تو را قسم به عاشقان بی نشانت
تو را قسم به دعای شبانه مجنونان درگاهت
تو را قسم به نیایش سبز سحرخیزانت
تو را قسم به نمازهای عاشقی،
تورا قسم به اشکهای منتظرانت

گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 316
بازدید ماه : 551
بازدید کل : 99881
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content