احساس مي كنم بازي را بد باختم
حواست هست
من يارت بودم نه حريفت...
یک روز احساس کردم اگر او را با یک غریبه ببینم تمام شهر را به آتش خواهم کشید...
اما امروز حتی کبریتی هم روشن نمیکنم تا ببینم او کجاست و با کیست...
روزی که به دنیا آمدم در گوشم خواندند اگر می خواهی در دنیا خوشبخت شوی همه را دوست بدار...
حال که دیوانه وار دوستش دارم می گویند فراموش کن!!!
افسوس که کسی نیست........
افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد
وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند
وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند،
وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است،
وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم... وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند...
و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند... وقتي تمام عالم را قفس مي بينم...
بي اختيار از کنار آنهايي که دوسشان دارم.. بي تفاوت مي گذرد...
اگر ميشود دستم را بگير !
دارم ب يادت ... مي افتم...
اين جا ...
مهم نيست كجاست ...
بي تو ...
همه جا دور دست است ...
بايد واژه ها را ادب كنم ...
يعني چه كه تا پلك به هم ميزنم چراغ به دست مي گيرند و صفحه را روشن ميكنند
از خاطرات تو ...
وقتي چشمانم را روي هم مي گذارم
خواب مرا نمي برد
تو را مي آورد ، از ميان فرسنگ ها فاصله ...
گيرم كه يادم را حاشا كني ...
با ديوار بلند خاطراتم چه ميكني ؟!
اگرچه از تو دور هستم
اما تو را در قلب خويش حس ميكنم
حتي نزديك تر از آن دو عاشقي كه در آغوش هم هستند.
پاییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز
برای من فصل سردی دلهاست
فصل باریدن اشکها
فصل تنهایی قدم زدن روی برگهای نارنجی
فصل رقصاندن آتش در سیاهی و سکوت شب
این روزها هوای دلم هم پاییزیست.
در تپش قلب ها آهنگي آشنا به گوشم رسيد خود را به دست امواج سپردم راهي سفري شدم
كه شايد اصلا منتظر را نمي شناختم اي كاش كس ديگري را مي يافتم
اي كاش چشم هاي ديگري مرا به ميهماني مي بردند ناخوداگاه اسير كمند نگاه شدم
تپش قلب تو مرا بي هوش ساخت به خوابي عميق فرو رفتم خوابي كه رؤياي آن تو بودي.
اين سه نقطه را براي تو گذاشته ام ...
هميشه اينها نشانه ي سانسور نيست
هزار حرف و تصوير و رويا در آن خوابيده
مثل من كه وقتي نگاهت مي كنم
سه نقطه بيشتر نمي بينم:
تو ، من و خدا ...
نه از تنهايي مي ترسم
نه از تنها ماندن
ترسم از تنها بودن در كنار ديگريست.
بعضي وقت ها دلم مي خواد هر چي دارم بدم فقط يه شونه داشته باشم
كه روش گريه كنم!
آن كه دستانش را اينقدر محكم گرفته اي
ديروز عاشق من بود.
دستانت را خسته نكن
محكم يا آرام ؛ فردا تو هم تنهايي!
ميخوام مشتي از خاك بردارم !
شايد اين همان نيمه گمشده من باشد
كه خدا يادش رفته خلقش كند.
سختي تنهايي را وقتي فهميدم كه ديدم
مترسك به كلاغ گفت:
هر چقدر ميخواهي نوكم بزن، ولي تنهايم نزار !!!
از خودم دور مي شوم ، تا به تو نزديكتر شوم!
اينروزها ، خيال ، تنها راه با تو بودن است !!!
تنها شادي زندگيم اين است
كه هيچ كس نمي داند تا چه حد غمگينم!
بي پناهي يعني...
زير آوار كسي بماني كه قرار بود
تكيه گاهت باشد !
دلم مي خواهد سر بر دامن دريايي سكوت گذارم
و بخوانم سرودي با آهنگ دلتنگي را
تا آرامشي براي موج هاي سهمگين بي تابي ام به ارمغان آورد.
ديوانه نيستم
اما اين روزها از فرط بي كسي با دكمه هاي پيرهنم حرف مي زنم.
بودن من ، بي مخاطب است !!!
اما نوشته هايم ، همه براي تنهاييهاي كساني است كه مثل من هستند !
تنهاييم را دوست دارم
بوي نجابت مي دهد
میپرسی رنگ زندگی چیست؟
میگویم:
زندگی زلال آبی آب چشمه ساری است
که در همه حال
بر بستر جویبار هستی
به سوی ابدیت پیش میرود
زندگی سرخ است
به سرخی خون لاله ای
در رگ حیات دشت
یادمان باشد!
هر پس موندهای که من زمین میندازم
قامت یه نفرو خم میکنه.....
به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را میچیند
و به تو میگوید ارباب ،نخند!
به پسرکی که آدامس میفروشد و تو هرگز نمیخری ،نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه میرود
و شاید چندثانیه کوتاه معطلت کند ،نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه پیراهنش جمع شده نخند!
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت :نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
لنگه های چوبی درب حیاطمان؛
گر چه کهنه اند و جیرجیر می کنند؛
ولی خوش به حالشان که لنگه ی هم اند .
آهســته رد شــو
اگـر امـشب هم از حوالی دلم گذشتـی،
آهسته رد شو
غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...
خــــدایا
دلم هوس یک نماز دو نفره کرده است...
فقط من باشم و تو !!!!!
معــجزه...
خدایا
من اینجا دلم سخت معجزه میخواهد
و تو انگار
معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا....!!
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند.
اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه...
آن جا که در میان خاک خوابیدی؛
«سنگ تمام» را می گذارند و می روند ...!
تو دیدی من خطا کردم دلم گم شد دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده به آغوش تو برگردم …
.
.
تو حتی از خودم بهتر غریبی هامو میشناسی
نمیخوام چتر دنیا رو که تو بارون احساسی
آدم وقتي يه حس تكرار نشدني رو با يكي تجربه ميكنه ؛
ديگه اون حس رو با كس ديگه اي نميتونه تجربه كنه ...
بعضي حس ها ، خاص و ناب هستند
مثل بعضي آدم ها
اگر نمي رفتي
.
.
.
.
نمي دانستم كه دوستت دارم ...
دوس دارم ببرمت يه جاي شلوغ ، خيلي شلوغ
وايستم اون وسط نگاهت كنم
بگم اينارو ميبيني ؟
بگي آره
بگم تو هياهوي همه اين آدما
بازم من چشمام فقط دنبال توست
باران غم پاييز است
باران نم اشك چشمه ي پاييز است
اين سيل كه مي بيني روان است به هر سوي
اشك غم عشق دل ديوانه پاييز است
حرف تازه اي ندارم
فقط خزان در راه است
كلاه بگذار سر خاطراتي كه يخ زده اند
شايد يادت بيافتد جيب هايت را
وقتي دست هايم مهمانشان بودند

گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 20
بازدید ماه : 582
بازدید کل : 99912
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content