عشق رازي است مقدس
براي كساني كه عاشقند ؛
عشق هميشه بي كلام مي ماند
اما براي كساني كه عشق نمي ورزند
عشق شوخي بيرحمانه اي بيش نيست!
رد نگاهت را نگرفتم
نمي خواستم ببينم چشمهايت به چشم هاي ديگري اميد بسته اند .
از من به من نصيحت
اونيكه يك بار تنهات گذاشته ، بازم تنهات ميزاره
اونيكه يك بار بهت خيانت كرده ، بازم خيانت مي كنه
اونيكه يك بار رفيق نيمه راه شد ، بازم وسط راه رهات ميكنه
"اونيكه رفته ديگه رفته "
صداي شكستن دلم مگر چه اندازه دلنشين است ؟!
كه براي شنيدنش ترفندها ميزني؟؟؟
اون لحظه كه گفتي :
يكي بهتر از تو را پيدا كردم ...
ياد اون روزايي افتادم كه به صدتا بهتر از تو گفتم
من بهترينو دارم ...
از سرنوشت پرسيدم : با آنكه ما را بازي گرفتن چه كنم؟
انگشت بر لبانم گذاشت و گفت:
بسپارش به ما كه هيچ احدي از سرنوشت خويش خبر ندارد...
مي انديشم
به روياهاي سرد و خاموش
به فرصت هاي سوخته زندگي
به آرزوهاي رشد نكرده و كوچك مانده
به ضربات سهمگين روزگار
به كوه آتش فشان درون ، كه گاه و بيگاه مي تازد
به خاطرات پير كودكي
به ذهن پژمرده ي روح
و به سرنوشت نانوشته آينده
شب هايم را به خواب نمي دهم...
حتي با يادت ...
يادت باشد
من هم
يادي دارم
كه يادش مي ماند
متنفرم ؛
از اين تصميم گرفتن هاي يك طرفه
از اين" رفتن هاي به خاطر خودت "
از اين آدم هايي كه " به نام من " و " به كام خود " عمل ميكنند ...!!!
اين منصفانه نيست كه تو چون عابري ميگذري
و من در فريادهاي دلم ، از نام تو
براي هميشه كر ميشوم.
درست زماني كه سرت جاي ديگري گرم است ؛ دل من همين جا يخ مي زند !
چه فاصله زيادي است از سر تو تا دل من ...
کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود
ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم
نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ برلب داشته باشم
ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم
آنکس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد
رهگذری بود که روی برگ های پاییزی راه میرفت واین صدای:
خش خش برگ ها..............................
همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید:
دوستت دارم.....................................
چه تقدير بديست !!!
من اينجا بي تو مي سوزم
و تو آنجا با او مي سازي ...
احساس مي كنم بازي را بد باختم
حواست هست
من يارت بودم نه حريفت...
یک روز احساس کردم اگر او را با یک غریبه ببینم تمام شهر را به آتش خواهم کشید...
اما امروز حتی کبریتی هم روشن نمیکنم تا ببینم او کجاست و با کیست...
روزی که به دنیا آمدم در گوشم خواندند اگر می خواهی در دنیا خوشبخت شوی همه را دوست بدار...
حال که دیوانه وار دوستش دارم می گویند فراموش کن!!!
افسوس که کسی نیست........
افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد
وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند
وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند،
وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است،
وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم... وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند...
و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند... وقتي تمام عالم را قفس مي بينم...
بي اختيار از کنار آنهايي که دوسشان دارم.. بي تفاوت مي گذرد...
اگر ميشود دستم را بگير !
دارم ب يادت ... مي افتم...
اين جا ...
مهم نيست كجاست ...
بي تو ...
همه جا دور دست است ...
بايد واژه ها را ادب كنم ...
يعني چه كه تا پلك به هم ميزنم چراغ به دست مي گيرند و صفحه را روشن ميكنند
از خاطرات تو ...
وقتي چشمانم را روي هم مي گذارم
خواب مرا نمي برد
تو را مي آورد ، از ميان فرسنگ ها فاصله ...
گيرم كه يادم را حاشا كني ...
با ديوار بلند خاطراتم چه ميكني ؟!
اگرچه از تو دور هستم
اما تو را در قلب خويش حس ميكنم
حتي نزديك تر از آن دو عاشقي كه در آغوش هم هستند.
پاییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز
برای من فصل سردی دلهاست
فصل باریدن اشکها
فصل تنهایی قدم زدن روی برگهای نارنجی
فصل رقصاندن آتش در سیاهی و سکوت شب
این روزها هوای دلم هم پاییزیست.
در تپش قلب ها آهنگي آشنا به گوشم رسيد خود را به دست امواج سپردم راهي سفري شدم
كه شايد اصلا منتظر را نمي شناختم اي كاش كس ديگري را مي يافتم
اي كاش چشم هاي ديگري مرا به ميهماني مي بردند ناخوداگاه اسير كمند نگاه شدم
تپش قلب تو مرا بي هوش ساخت به خوابي عميق فرو رفتم خوابي كه رؤياي آن تو بودي.
اين سه نقطه را براي تو گذاشته ام ...
هميشه اينها نشانه ي سانسور نيست
هزار حرف و تصوير و رويا در آن خوابيده
مثل من كه وقتي نگاهت مي كنم
سه نقطه بيشتر نمي بينم:
تو ، من و خدا ...
نه از تنهايي مي ترسم
نه از تنها ماندن
ترسم از تنها بودن در كنار ديگريست.
بعضي وقت ها دلم مي خواد هر چي دارم بدم فقط يه شونه داشته باشم
كه روش گريه كنم!
آن كه دستانش را اينقدر محكم گرفته اي
ديروز عاشق من بود.
دستانت را خسته نكن
محكم يا آرام ؛ فردا تو هم تنهايي!
ميخوام مشتي از خاك بردارم !
شايد اين همان نيمه گمشده من باشد
كه خدا يادش رفته خلقش كند.
سختي تنهايي را وقتي فهميدم كه ديدم
مترسك به كلاغ گفت:
هر چقدر ميخواهي نوكم بزن، ولي تنهايم نزار !!!
از خودم دور مي شوم ، تا به تو نزديكتر شوم!
اينروزها ، خيال ، تنها راه با تو بودن است !!!
تنها شادي زندگيم اين است
كه هيچ كس نمي داند تا چه حد غمگينم!
بي پناهي يعني...
زير آوار كسي بماني كه قرار بود
تكيه گاهت باشد !
دلم مي خواهد سر بر دامن دريايي سكوت گذارم
و بخوانم سرودي با آهنگ دلتنگي را
تا آرامشي براي موج هاي سهمگين بي تابي ام به ارمغان آورد.
ديوانه نيستم
اما اين روزها از فرط بي كسي با دكمه هاي پيرهنم حرف مي زنم.
بودن من ، بي مخاطب است !!!
اما نوشته هايم ، همه براي تنهاييهاي كساني است كه مثل من هستند !
تنهاييم را دوست دارم
بوي نجابت مي دهد

گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 579
بازدید کل : 99909
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content