این حرف ها را که نمی شود از بلندگو جار زد
برایمان نیمکتی بیاورید
همین دور و برها بگذارید
خودتان هم بروید آن دورها لطفا
می خواهیم ساعتی روی این نیمکت زمزمه کنیم.
منتظر من نمانید !
اینهمه عکس بی گوشه دارم
خاطراتی خط خورده
دفتری در باد
و حسرت سادگی هایی دلچسب
پس منتظرم نمانید... کنار چند دل جا مانده
دلواپسی های کشدار دیرسالی
باریکه راه و سایه ای خلوت از باد
امانت غصه های من همین جاست...
می دانم که سرت شلوغ است
هر چقدر بخواهی منتظرت می مانم اینجا
روی همین پله ها!
اما زودتر بیا پایین خدا جان
این پایین همه با تو کار دارند!
روي بالشي كه از مرگ پرنده ها پر است
نمي توان خواب پرواز ديد.
بعضي از آدما " خوب نمي بينن "
اما بدتر از اون اينه كه:
" خوبي رو نمي بينن "
از تو ميگذرم بي آنكه ديگر تو را ببينم
از تو ميگذرم بي آنكه خاطره اي را از تو بر دوش بكشم
نميخواهم ديگر طعمي را از عشق بچشم
از تو ميگذرم
تويي كه گذشتي از همه چيز
اين را هم فراموش ميكنم
جاي من در اينجا نيست !!!
آدمها فراموش نمي كنند...
فقط ... ديگر
ساكت مي شوند...
همين!
جدا كه شديم ، هر دو به يك احساس رسيديم
تو به فراغت
من به فراقت
يك حرف تفاوت كه چيز زيادي نيست!!!
قرارمان يك مانور كوچك بود
قرار بود تيرهاي نگاهت مشقي باشد
اما ببين ...
يك جاي سالم بر قلبم نمانده است!!!
عمري گذشت تا باورمان شد
آنچه را باد برد...
خودمان بوديم...
آفتابی در دلم می درخشد و کهنه کتاب عشق را ورق می زنم
از آن سوی مرگ باز می گردم با سبدی از خواب های سیب آلود
آمده ام به کنار نهر لحظه های آبی رنگ
تا بشویم این سیب های خواب آلود
حكايت ما آدم ها...
حكايت كفشايه كه اگه جفت نباشند
هر كدومشون هر چقدر شيك باشند هر چقدر هم نو باشند ؛
تا هميشه لنگه به لنگه اند...
كاش خدا وقتي آدم ها رو مي آفريد ...
جفت هر كس رو باهاش مي آفريد...
تا اين همه آدمهاي لنگه به لنگه زير اين سقف ها...
به اجبار ، خودشون رو جفت نشون نمي داند...
شمع بود، اما کوچک بود. نور هم داشت اما کم بود.
شمعی که کوچک بود و کم، برای سوختن پروانه بس بود.
مردم گفتند: شمع عشق است و پروانه عاشق.
و زمین پر از شمع و پروانه شد.
پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند.
خدا گفت: شمعی باید دور، شمعی که نسوزد، شمعی که بماند.
پروانه ای که به شمع نزدیک می شود و می سوزد، عاشق نیست.
شب بود، خدا شمع روشن کرد.
شمع خدا ماه بود. شمع خدا دور بود.
شمع خدا پروانه می خواست. لیلی، پروانه اش شد.
بال پروانه های کوچک زود می سوزد، زیرا شمع ها، زیادی نزدیکند.
بال لیلی هرگز نمی سوزد. لیلی پروانه شمع خداست.
شمع خدا ماه است. ماه روشن است؛ اما نمی سوزد.
لیلی تا ابد زیر خنکای شمع خدا می رقصد.
از آینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
آیا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنهاتر از تو نیست؟
دختری دلش شکست
رفت و هر چه پنجره
رو به نور بود
بست
لحظه ای گذشت
ناگهان جرقه ای
کور سویی از امید
در دلش شکفت
براي دادن گل به ديگران
منتظر مراسم تدفين آنها نباشين
زندگي مثل يه جاده است
من و تو مسافراشيم
قدر لحظه ها رو بدونيم
ممكنه فردا نباشيم.
نيمكت با هم بودنمان تنهاست!
من دل نشستن ندارم
تو دليل نشستن باش
چترم را؛
کنار ایستگاهی در مه،
جا گذاشته ام
خیس و خسته آمده ام...
و حالا؛
شاعر که نه،
بارانم!
دلم که میگیرد، حجم دنیا کمتر و کمتر میشود؛
دلم که میگیرد، آفتاب مدام رو به زوال است؛
دلم که میگیرد، ابرها همه سیاه میشوند و بارانی؛
دلم که میگیرد، نسیم طوفانی میشود؛
اما همیشه دلم که میگیرد، خدا نزدیکترین است.
زمانی شعر میگفتم برای غربت باران!
ولی حالا خودم تنها ترم از باران!
سرم را شايد بتوانند ديگران گرم كنند
اما وقتي تو نيستي
هيچكس نيست دلم را گرم كند !
كاش دنيا يكبار هم كه شده بازيش را به ما ميباخت
مگر چه لذتي دارد اين بردهاي تكراري برايش !!!
اين دنيا جاييست كه وقتي زانو هايت را از شدت تنهايي بغل گرفته اي
به جاي همدردي
برايت پول خرد مي اندازند!
اشتباهم اينجا بود ، هر جا رنجيدم لبخند زدم.
فكر كردند درد نداشت ، محكم تر زدند.
زخم ها خوب مي شن !
اما خوب شدن با مثل اول شدن خيلي فرق داره ...
نفسي بده كه برايت نفس نفس بزنم
نفس به جز تو نخواهم براي كس بزنم
مرا اسير خود كردي دعايم كن
كه آخرين نفس را در اين قفس بزنم
هر گاه دلت هوايم كرد ، به آسمان بنگر و ستارگان را ببين
همچون دل من ، در هوايت مي تپند.
دل اگر بستي ، محكم نبند و مراقب باش گره كور نزني
او مي رود آن وقت تو مي ماني و يك گره كور
اگر به جاي هر دعايي كه كردم
يك قدم بر ميداشتم
الان در كنار خدا بودم ...
خدايا !
خورشيد را به من قرض ميدهي؟
از تو كه پنهان نيست
سرزمين خيالم سالهاست يخ بسته است...
ممكن است گاهي گريه كنم ، ولي هيچگاه در تنهايي گريه نمي كنم
خدا اينجاست
اشك هاي مرا پاك مي كند ،
چون ... قلب من خانه ي خداست
ممكن است گاهي بيفتم و بلغزم ، اما هرگز در سقوط تنها نمي مانم
خداوند هست و مرا بلند مي كند...
گنجشكي مي خنديد به اينكه چرا هر روز ، بي هيچ پولي برايش دانه مي پاشم ...
من مي گريستم به اينكه حتي او هم محبت مرا از سادگي ام مي پندارد ...
خيلي سخته كه بخواي با آب خوردن ، بغضت رو بفرستي پايين
اما يه دفعه اشك از چشمات جاري بشه ...
باران می بارد چشم هایم را می بندم و سعی می کنم لبخند خدا را مجسم کنم
شاید لبخند کویر وقتی تشنه می شوند یا لبخند گل ها وقتی سیراب می شوند
ترنمی از لبخند خدا باشد
خدایا از لبخند کویر و گلها چیزی هم نصیب دل شکسته ی من کن!
گفتـــــه بـــــودم:
بــی "تــو" سخت میـگـذرد!
حـرفـــم را پــس مـی گیـــرم.
بــی "تــو" انگــــار اصـلا نمـی گـــذرد!
خدا همون حس قشنگيه كه موقع شادي داريم ...
خدا همون حس شرمندگي اي هست كه موقع گناه داريم ...
خدا همون قدرتيه كه يك مادر واسه مراقبت از بچه هاش داره ...
و خدا همون باوريه كه به قدرت يك پدر ميشه داشت ...
روزاي باروني قطره هاي بارون رو بشمار
اگه بند اومد روي رفاقت من حساب كن
نه كم مياد و نه بند مياد.
يك اسم در ذهنم حك شده
يك عكس در چشمانم قاب گرفته شده
و هزاران خاطره در قلبم خاك ميخورند
من هنوز پرم از نقش تو.

گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 471
بازدید ماه : 1033
بازدید کل : 100363
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content