يك روز من سكوت خواهم كرد !
و تو آن روز
براي اولين بار
مفهوم " دير شدن " را خواهي فهميد ...
گاهي يه جور ميشكننت كه
وقتي تيكه هاتو بهم ميچسبوني يه آدم ديگه ميشي
هنوز مرا ميبيني؟
مگر ستاره ام نبودي ؟
مگر با يك چشمك عاشقم نكردي؟
هوا ابريست ، يا تو خود را براي نديدنم پشت ابر قايم كردي؟
آرامشم در اين روزها مديون همان انتظاريست
كه ديگر از هيچكس ندارم...
كمي عوض شدم...
ديريست از خداحافظي ها غنگين نميشوم...
به كسي تكيه نميكنم ...
از كسي انتظار محبت ندارم ...
خودم بوسه ميزنم بر دستانم ...
سر به زانوهايم ميگذارم ...
سنگ صبور خودم ميشوم ...
چقدر بزرگ شدم يك شبه ...
تمام دردهايم را در يك جمله تحمل ميكنم ...
خدايا !
ميدانم كه ميبيني ...
خدايا ديدي ...؟
كلي باران فرستادي ، تا اين لكه ها را از دلم بشويي ...!
من كه گفته بودم لكه نيست ...!
زخم است ... زخم دل ...
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــد ن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همه؟ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم..!!!!
کسانی هستند که ناخودآگاه از خودمان می رنجانیم ؛
مثل ساعتهایی که صبح دلسوزانه زنگ می زنند
و در میان خواب و بیداری بر سرشان می کوبیم ،
بعد می فهمیم که خیلی دیر شده
چقدر خوب گفتي شهريار:
دگر درمان دردش دير شد دل چه زود از سير عالم سير شد دل
دل به دلداران سپردن کار هر دلدار نیست
من به تو جـان می سپارم ... دل که قابل دار نیست
نترس…
اگر هم بخواهم از این دیوانه تر نمی شوم
گفته بودم بی تو سخت می گذرد بی انصاف
حرفم را پس میگیرم…
بی تو انگار اصلاً نمی گذرد…
بي تو ...
پاييز ...
آنقدر زود گذشت كه برگ ها روي درخت يخ زدند ولي نريختند ...
دِل سبزم را گره زد و رفت تا به آرزوهايش برسد ...
من فقط يك واسطه بودم !!!
لطفا برای این دوست داشتنت ...
فکری بکن ،
جا نمی شود در من...
من هنوز غرق گذشته اي هستم كه
نميگذرد ...
چرا نميرسم من؟
مگر آخر جاده دلتنگي كجاست؟!
زيباترين ستايشها ، نثار آنكه
كاستي هايم را مي بيند و باز هم دوستي را بجا مي آورد.
سرخي چشم كبوتر هيچ ميداني ز چيست؟
نامه ام ميبرد و بر درد دلم خون ميگريست...
تازگي ها از خواب كه بيدار ميشوم
تازه كابوس هايم آغاز ميشود ...
در كودكي
پاكن هايي ز پاكي داشتيم
يك تراش سرخ لاكي داشتيم
كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستانمان از آه بود
برگ دفترهايمان از كاه بود
تا درون نيمكت جا ميشديم
ما پر از تصميم كبري ميشديم
با وجود سوز و سرماي شديد
ريزعلي پيراهنش را ميدريد
كاش ميشد باز كوچك ميشديم!!!
چشم هايم را ميبندم
كور بودن را به ديدن جاي خاليت ترجيح ميدهم
دگر از قافيه افتاد غزل هاي دلم
و شكست از غم غربت قد و بالاي دلم
گوشه نشين گذر چشم تو بود
گذر از كوچه ي ديگر نكند پاي دلم
وقتي خداحافظي ميكنيم
چه انرژي عظيمي مي خواهد كنترل
اولين قطره اشك براي نچكيدن
وقتی یه آدم میــــــــگه
هیچ کس منو دوســــــــت نداره
منظورش از هیچ کــــس
یک نفــــــــر بیشتر نیست
همون یه نفری که برای اون همه کســــــــه…
مهربانِ من…
آهنگ حضورت در کنارم آنقدر لطیف و شاعرانه است…
که من را مدهوش میکند…
“تو” تنها کسی هستی که برای من ارزش فکر کردن را داری!!!
دفتري بود كه گاهي من و تو
مي نوشتيم در آن
از غم و شادي و روياهامان
از گلايه هايي كه ز دنيا داشتيم
من نوشتم از تو:
كه اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بي خواب نخواهد آمد
كه اگر دل به دلم بسپاري
و اگر همسفر من گردي
من تو را خواهم برد تا فراسوي خيال
تا بدانجا كه تو باشي و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتي از من:
من كه تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گريه كردم
با تو خنديدم و رفتم تا عشق
نازنيم اي يار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترين انسانم…
ولي افسوس
مدتي هست كه ديگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
حـالا کـه میـخـواهـی بـروی
لطفــا قـدمـهـایـتـــ را تنـدتـر بـردار
دلـم را فـرستــاده امـ دنبـالـِـ نخــود سیـــاه . . . !
.
.
.
نـمـی دانـمــ از کجــا نـخــودسیـــاه گیـر آورد!
پشتـِـ سـرتـــ افتـــاد بـه روی سنـگــ فـرشــ هـای پیـــاده رو
دلتنگي خيابان شلوغي است ، كه تو در ميانه اش ايستاده باشي.
ميبيني مي آيند !
ميبيني مي روند !
و تو همچنان ايستاده باشي !!!
برای تو که معنای باران را از ناودانها نمی پرسی
برای تو که پنجره را به خاطر دیدن خورشید دوست داری
و به یاس به خاطر اینکه بوی یار را دارد احترام می گذاری
هر گاه من نگاه تو را شعر می کنم
اگر کلمات همراه من نباشند دلم می پوسد...
اگر کلمات از من بگریزند و من را تنها بگذارند
از درون می گدازم
این حرف ها را که نمی شود از بلندگو جار زد
برایمان نیمکتی بیاورید
همین دور و برها بگذارید
خودتان هم بروید آن دورها لطفا
می خواهیم ساعتی روی این نیمکت زمزمه کنیم.
منتظر من نمانید !
اینهمه عکس بی گوشه دارم
خاطراتی خط خورده
دفتری در باد
و حسرت سادگی هایی دلچسب
پس منتظرم نمانید... کنار چند دل جا مانده
دلواپسی های کشدار دیرسالی
باریکه راه و سایه ای خلوت از باد
امانت غصه های من همین جاست...
می دانم که سرت شلوغ است
هر چقدر بخواهی منتظرت می مانم اینجا
روی همین پله ها!
اما زودتر بیا پایین خدا جان
این پایین همه با تو کار دارند!
روي بالشي كه از مرگ پرنده ها پر است
نمي توان خواب پرواز ديد.
بعضي از آدما " خوب نمي بينن "
اما بدتر از اون اينه كه:
" خوبي رو نمي بينن "
از تو ميگذرم بي آنكه ديگر تو را ببينم
از تو ميگذرم بي آنكه خاطره اي را از تو بر دوش بكشم
نميخواهم ديگر طعمي را از عشق بچشم
از تو ميگذرم
تويي كه گذشتي از همه چيز
اين را هم فراموش ميكنم
جاي من در اينجا نيست !!!
آدمها فراموش نمي كنند...
فقط ... ديگر
ساكت مي شوند...
همين!
جدا كه شديم ، هر دو به يك احساس رسيديم
تو به فراغت
من به فراقت
يك حرف تفاوت كه چيز زيادي نيست!!!
قرارمان يك مانور كوچك بود
قرار بود تيرهاي نگاهت مشقي باشد
اما ببين ...
يك جاي سالم بر قلبم نمانده است!!!

گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 452
بازدید ماه : 1014
بازدید کل : 100344
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content