دست بر دلم مگذار
ميسوزي...
داغ خيلي چيزها بر دلم مانده !!!
حَراج كرده ام ؛
تنهائيم نصف قيمت...
سوگِ خاطره ها خَرج ميخواهد ديگر...
آيينه مي گويد:
پير شدي...
موهاي مشكي ات سپيد شد
عيبي ندارد آيينه
موهايم را رنگ ميكنم
دوباره جوان مي شوم
دلم با بغض ميگويد:
ميشود مرا هم رنگ كني؟
زير لب ميگويم
دلكم كدام تكه ات را رنگ كنم؟؟؟
هميشه يه فرصتي براي شروع كردن ميتوان يافت ...
در حالي كه ما اكثر اوقات به تمام كردن فكر ميكنيم.
قول بده كه خواهي آمد ، اما هرگز نيا !
اگر بيايي همه چيز خراب ميشود !
ديگر نمي توانم اينگونه با اشتياق به دريا و جاده خيره شوم !
من خو كرده ام به اين انتظار
به اين انتظار
به اين پرسه زدن های در اسكله و ايستگاه !
اگر بيايي من چشم به راه چه كسي بمانم؟
از كسي كه دلش گرفته...
نپرسيد چرا؟
آدمها وقتي نمي توانند دليل ناراحتيشان را بيان كنند...
دلشان ميگيرد ...
خدايا...
ميدانم اين روزها از دستم خسته اي
كمي صبر كُن ، خوب ميشوم ...
بگذار باران بزَند ...
دلم بگيرد ...
ميروم زير آسمانت ...
دستهايم را مي سپارم به دستت ...
سرم را ميگيرم به سمتَت
قلبم مال تو ، اشكهايم كه جاري شود ، ميشوم هماني كه دوست داري ...
پاك ، استوار ، اميدوار ...
بگذار باران بزند ...
ريسمان پاره را ميتوان دوباره گره زد
دوباره دوام مي آورد ، اما هر چه باشد ريسمان پاره اي است
شايد ما دوباره همديگر را پيدا كنيم
اما در آنجا كه تركم كردي
هرگز دوباره مرا نخواهي يافت !!!
غم بي تو ماندن آنچنان سنگين است
كه به هر آيينه مينگرم ميشكند.
مرا كه مي شناسي؟!
خودمم...
كسي شبيه هيچكس ...
كمي كه لابه لاي نوشته هايم بگردي ، پيدايم ميكني ...
شبيه پست هايم هستم ...
" غمگين... مهربان ... صبور... كمي هم بهانه گير"
اگر نوشته هايم را بيابي ...
منم همان حوالي ام...
شبيه باران پاييزي ...
از شلوغي ها به دور ...
و به تنهايي نزديك ...
میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تو دریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
وسعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سنگ… که به دلم زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.
جایی به اسم تو
آدم هایی به اسم من
و این ضمیر آخر شخص که اینجا انتظار می کشد
بدون هیچ فعلی ، بدون هیچ حرفی
جایی به اسم تو
خیابانهایی که به اسم تو نام می گیرند
و ایستگاه های خسته این خیابان
که همه ی آدمها را دور خودشان می چرخاند
آقا ، من ایستگاه آخر پیاده میشوم
چشمهایم را ایستگاه قبل جا گذاشته ام
اینجا
ایستگاه آخر
جایی به اسم تو
دستهای تو
دستهایی که خیابان را بغل کرده
و چشمهای بسته ی من
در عجبم
از سیب خوردنمان
که
از آن فقط "چوبش" باقی می ماند...
مگـــــــــر این همه چوب که خوردیم
از یک سیــــــــب ... شروع نشد؟!
ســــه حرف دارد
اما برای پر کردن تنهایی من حرف ندارد
“خـــــــــــدا “
همه افراد خوشبخت خدا را در دل دارند
پس تو را چه غم که اینقدر احساس تنهایی میکنی
بدان در تنها ترین لحظات و در هر شرایط
خداوند با توست . . .
يك روز من سكوت خواهم كرد !
و تو آن روز
براي اولين بار
مفهوم " دير شدن " را خواهي فهميد ...
گاهي يه جور ميشكننت كه
وقتي تيكه هاتو بهم ميچسبوني يه آدم ديگه ميشي
هنوز مرا ميبيني؟
مگر ستاره ام نبودي ؟
مگر با يك چشمك عاشقم نكردي؟
هوا ابريست ، يا تو خود را براي نديدنم پشت ابر قايم كردي؟
آرامشم در اين روزها مديون همان انتظاريست
كه ديگر از هيچكس ندارم...
كمي عوض شدم...
ديريست از خداحافظي ها غنگين نميشوم...
به كسي تكيه نميكنم ...
از كسي انتظار محبت ندارم ...
خودم بوسه ميزنم بر دستانم ...
سر به زانوهايم ميگذارم ...
سنگ صبور خودم ميشوم ...
چقدر بزرگ شدم يك شبه ...
تمام دردهايم را در يك جمله تحمل ميكنم ...
خدايا !
ميدانم كه ميبيني ...
خدايا ديدي ...؟
كلي باران فرستادي ، تا اين لكه ها را از دلم بشويي ...!
من كه گفته بودم لكه نيست ...!
زخم است ... زخم دل ...
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــد ن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همه؟ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم..!!!!
کسانی هستند که ناخودآگاه از خودمان می رنجانیم ؛
مثل ساعتهایی که صبح دلسوزانه زنگ می زنند
و در میان خواب و بیداری بر سرشان می کوبیم ،
بعد می فهمیم که خیلی دیر شده
چقدر خوب گفتي شهريار:
دگر درمان دردش دير شد دل چه زود از سير عالم سير شد دل
دل به دلداران سپردن کار هر دلدار نیست
من به تو جـان می سپارم ... دل که قابل دار نیست
نترس…
اگر هم بخواهم از این دیوانه تر نمی شوم
گفته بودم بی تو سخت می گذرد بی انصاف
حرفم را پس میگیرم…
بی تو انگار اصلاً نمی گذرد…
بي تو ...
پاييز ...
آنقدر زود گذشت كه برگ ها روي درخت يخ زدند ولي نريختند ...
دِل سبزم را گره زد و رفت تا به آرزوهايش برسد ...
من فقط يك واسطه بودم !!!
لطفا برای این دوست داشتنت ...
فکری بکن ،
جا نمی شود در من...
من هنوز غرق گذشته اي هستم كه
نميگذرد ...
چرا نميرسم من؟
مگر آخر جاده دلتنگي كجاست؟!
زيباترين ستايشها ، نثار آنكه
كاستي هايم را مي بيند و باز هم دوستي را بجا مي آورد.
سرخي چشم كبوتر هيچ ميداني ز چيست؟
نامه ام ميبرد و بر درد دلم خون ميگريست...
تازگي ها از خواب كه بيدار ميشوم
تازه كابوس هايم آغاز ميشود ...
در كودكي
پاكن هايي ز پاكي داشتيم
يك تراش سرخ لاكي داشتيم
كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستانمان از آه بود
برگ دفترهايمان از كاه بود
تا درون نيمكت جا ميشديم
ما پر از تصميم كبري ميشديم
با وجود سوز و سرماي شديد
ريزعلي پيراهنش را ميدريد
كاش ميشد باز كوچك ميشديم!!!
چشم هايم را ميبندم
كور بودن را به ديدن جاي خاليت ترجيح ميدهم
دگر از قافيه افتاد غزل هاي دلم
و شكست از غم غربت قد و بالاي دلم
گوشه نشين گذر چشم تو بود
گذر از كوچه ي ديگر نكند پاي دلم
وقتي خداحافظي ميكنيم
چه انرژي عظيمي مي خواهد كنترل
اولين قطره اشك براي نچكيدن
وقتی یه آدم میــــــــگه
هیچ کس منو دوســــــــت نداره
منظورش از هیچ کــــس
یک نفــــــــر بیشتر نیست
همون یه نفری که برای اون همه کســــــــه…

گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 69
بازدید هفته : 186
بازدید ماه : 748
بازدید کل : 100078
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content